سلام
باور کن شرمندم نمی تونم تو روت نگاه کنم ولی میخام حرفامو اینجا به زبون بیارم.
دیدی چی شد عروسی کرد. سه ماه قبل ازدواج کرد تازه فهمیدم. پریروز به خاطر پرت شدنم از ذهنش داشتم گریه می کردم قلبم درد می کرد زد به دست چپم چند روز بی حس شده. خیلی اذیت شدم خیلی خورد شدم خیلی تحقیر شدم چون فقط دوستش داشتم این ظلم بود.
نمی دونم چرا آخه من. منی که فقط یه کم شیطونم منی که فقط دوست دارم بقیه بخندن منی که از بدی کردن بدم میاد.خدایا آخه چرا من.
خیلی خستم. فقط اشک برام مونده اون دیگه تنها نیست حتی سه ماهم صبر نکرد. خدایا می دونم حکمتت بود خدا من راضی ام به رضایتت. ولی خورد شدم منو شکست و زیر پاهاش لهم کرد و به روم نیاوردم. هنوز داغونم حالم خوش نیست با هیشکی نمی تونم حرف بزنم الا خودت. چقدر بی معرفت بود. از اینکه اصلا ناراحت نیست ناراحتم. می دونی چیه دعا می کنم زنش ذره ای شیطنت نداشته باشه چون از شیطنتم خوشش اومده بود . خیلی نامردی کرد خیلی باهام بد حرف زد ولی به هیشکی نگفتم بهم چیا گفت. چون نمیخاستم خراب بشه .
خدایا تنهایی هایم را پر کن
نمی خواهم ذره ای به یادش بمانم
نمی خواهم قلبم به خاطرش رنج بکشد
تنهایم نگذار
من هر چقدر هم بد باشم بنده ی تو هستم
پس دستانم را بگیر
و مرا به آغوش گرم خود دعوت کن

نظرات شما عزیزان:
|